ایلای منایلای من، تا این لحظه: 9 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره

سفید برفی من

دخترم اومد..

سلام به همگی  دخترم روز 3بهمن ساعت 9صبح با وزن 3030گرم و قد50پا به این دنیای بزرگ گذاشت  وزمینی شد. برای همه دعا کردم الان میگم که چطور بود ساعت 7صبح راه افتادیم به سمت بیمارستان بعدازاون بمن گفتن که لباسی که واسه اتاق عمل بمن داده  بودن بپوشم بعد طرفای 8گفتن که دیگه باید برم بسمت اتاق عمل خواهرم و مادرم و همسر جونمم بودنیه شنل بمن دادن که بپوشم و برم هیچی نمیتونستم بگم فقط بغض کرده بودم و اشکام همینجور میومدن پایین  ، استرس عجیبی داشتم از اینکه آخرش چی میشه ....؟؟؟ خلاصه وقتی رفتم تو اتاق عمل یه چند دقیقه ای نشستم فقط من گریه میکردم و اسم همه کساییکه میشناختمو میوردم دعا میکردم حتی کساییکه تواین دنیا طعم مادرشد...
6 بهمن 1393

جمعه داره میاد...

دیگه داره تموم میشه.......9ماه باهم بودیم هرسختی رو تحمل کردیم ، توزیرپوست من تو بدن بزرگ شدی ، ازهمه کس بهم بیشتر نزدیک بودی ، وجودت تو وجودم بود  توزودترازهمه متوجه خوشحالی و ناراحتی من میشدی ، وقتی دیگه تکوناتو حس کردم بیشتر وجودتو حس کردم و بیشتر بهم نزدیک شدی دیگه همه ایناداره تموم میشه ....ومن روی ماهتو رو میبینم وقتی بهش فکر میکنم گریم میگیره خداروشکر میکنم خداتورو چندبار بهم بخشید اولیش این بودکه گفتن سرت مشکل داره و شاید مجبور به سقط بشی  دوم تصادفی بود که واییییییی وقتی یادم میاد حالم بد میشه من با اون ضربه ای که تو شیشه ماشین رفتم و شیشه ماشین خوردوخاکی شد و سرتاپام پرازخون بود چجور دووم اوردی وبعدشم خونریزی شد...
1 بهمن 1393

تقدیم به نفس های گرم زندگیم

با اومدنت دنیامو واسم بزرگ تر و رنگی تر کردی  وقتی دستاتو میگیرم میشم پراز حس قشنگ پرواز کردن خیلی سختی کشیدیم تا بهم رسیدیم ، ازخدا شاکرم که تورو مرد زندگیم کرد... مردی که باتمام وجودم دوستش دارم و مثه پروانه دورش میگردم  محمدحسینم بودنت درکنار من آرامشه ، پراز امنیته، پراز شادیه ...... خوشحالم  که دخترم پدری مثه توداره وهمیشه میتونه ازداشتن همچین پدری سرش بالا باشه تمام این 9ماه کنارم بودی و تنهام نذاشتی....هرسختی کشیدم هردردی کشیدم همیشه پیشم بودی  غرغرهای منو گوش کردی و دم نزدی  عصبانیتهای منو تحمل کردی و به روی خودت نیوردی شبهایی که تاصبح دردکشیدم و بامن بیدارمیموندی و فقط بهم آرامش میدادی ...
29 دی 1393

37هفته و 4روز.....مامانی حالش بده

سلام عزیزم باورم نمیشه دیگه تواین هفته میبینمت واای خیلی هیجان دارم البته بیشتر استرس که اونم اصلا دست خودم نیست دیگه نگرانی های مادرانه داره تازه شروع میشه. الهی بمیرم تواین هفته هابیشترباید چیزای مقوی بخورم تارشدت خوب باشه و خوب وزن بگیری ولی این عفونت روده فلان فلان شده دوباره پیداش شد... واقعا اذیتم الان 3روزه نه غذایی میتونم بخورم هیچ کاری نمیتونم بکنم فقط از درد دارم به خودم میپیچم ازبس تواین چندروز گریه کردم چشمام از حدقه داشت میزد بیرون  بیمارستان بردنم بهم سرم و یه مشت آمپول و دارو دادن بازم فایده نکرده که نکرده دیگه کم کم دارم شک میکنم یه وقت سرطان دارم و خودم نمیدونم واسم دعا کن مامانی بخدا خیلی نگرانتم آخه هیچی ن...
27 دی 1393

36هفته و6روز......وای

وای........دارم از استرس میمیرم همش اینروزا به این فکر میکنم وقتی تو بدنیا اومدی منم باراول تورو میبینم سلامت باشی، یه وقت خدای نکرده مشکلی نباشه وایییییییی همش نگاه شکمم میکنم میگم یعنی شبیه کی هستی؟ وقتی بار اول میبینمت چه حسی دارم؟ یه خورده میترسم میگم نکنه از پس بچه داری بر نیام اگه نتونستم خوب مراقبت کنم ازت چی؟ البته مهرو و آرشا خیلی پیشم بودن از پس اونا بر اومدم برای همین توبچه داری واردم ولی بازم میترسم... خداجونم خودت کمک کن ....خدایا بحق خودت به همه دوستام  یه نی نی سالم و خوشگل بده خدایا ....... دوستان خوبم مطمعن باشین تو اتاق عمل خیلی دعاتون میکنم واسه همه کسایی که میشناسمو نمیشناسم واسه همه کساییکه منتظرن ت...
21 دی 1393

35هفته و2روز......

سلام جیگر مامان روز 2شنبه که 34هفته و6روزم بود رفتم سونو خیلی دوست داشتم بدونم چندکیلویی که دکترگفت 2600 که گفت وبه حالا نمیدونم چقدر درست بوده ایشالله تنت سالم باشه عزیزم تقریبا همه وسایلتو چیدم اتاقت خیلی خوشگل شده  رفتم واسه چکاپ که دکتر گفت حدود 3بهمن بدنیا میای البته شاید دکترمو عوض کنم تاریخ عوض بشه ولی علل الحساب 22روز دیگه بیشتر نمونده دوباره سرماخوردم این سرماخوردگی مهلت نداد یکم خوب باشم تا سری قبلی خوب شد دوباره سرماخوردم برای همین وحشتناک گلوم درده حتی گردنمم درده ازپشت گوشم تا پایین گردنم  نکنه اوریون گرفتم؟؟؟؟؟ خوب دیگه بریم بخوابیم خوب بخوابی نفسم بووووووووووس ...
11 دی 1393

34هفته و 4روز......اسم دخترم

سلام عزیزم خوبی قندعسلم؟ الهی بعضی از این دکترا بمیرن که هیچ سوادی ندارن بعد اسم دکترم رو خودشون میذارن پریروز رفتم یه سونویی بکنم بدونم چندکیلو شدی واییییی یعنی مردم و زنده شدم بسکه اون دستگاهشو رو شکمم فشار داد به حدی الان شکمم درد میکنه که نگو حتی کبودم شده.........قبل از اینکه سونو بکنه خیلی ورجه وورجه میکردی بعد ازسونو تا فردا عصرش فقط یه تکون خیلی کوچیک خوردی الهی بمیرم فک کنم یه جاییت درد گرفته بوده آخه سایقه نداشت یه دفه ایی آروم بشی الهی دستش بشکنه به حق امام حسین  تازه هرچیم میگفتم وزنش چقدره میگفت تو جدول نگاه میکنم ...من نفهمیدم منظورش چیه بعد دیدم رفته تو یه جزوه نگاه میکنه میگه الان باید حدودا 2500باشه یعنی فهمیدم ک...
6 دی 1393

32هفته و 5روز

سلام سلام صدتا سلام به دخترخودم  قربونت بشم من که انقد فعالیت داری عزیزم خودتو اذیت نکن یه وقت لاغرمیشیا داره کم کم 32هفتت تموم میشه و وارد هفته 33میشی. منکه روز تاسوعا و عاشورا چشم دوخته بودم که نذری بخورم که دقیقا همون روز تاسوعا بستری شدم ، شب اربعین نصفه شب بود تقریبا ساعت 1شب بود که با بابا توخیابون بودیم منم داشتم همون موقع میگفتم خداکنه فردا روز اربعین یه نذری اونم قیمه گیرم بیاد بخورم تا بچم غذای نذری امام حسین و بخوره دلمم بدجور هوس کرده بود حرفم به دقیقه نکشید یه مردی جلوی ماشینمونو گرفت بهمون نذری داد اونم نصفه شب وای وقتی آقاهه نذری رو داد من بغض کردم و همینجور اشکام اومد پایین نگاه کردم دیدم قیمه ست ، قربون امام حسین...
23 آذر 1393