ایلای منایلای من، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

سفید برفی من

من اگه بودم .....

طبق معمول خواب ندارمو دارم واسه خودم نو بعضی ازسایتا و وبلاگا میچرخم  به چنتا وبلاگ برخوردم که واقعا هنوز موندم که اگه من بودم چجور بودم؟ چکارمیکردم؟ خیلیاشون شوک بهم وارد کردن که چه زندگیای سختی داشتن چیا کشیدن خودمو جای اونا گذاشتم،......نه من نمیتونستم مثه اونا باشم اگه بودم حتما از زندگی جا میموندم  نمیدونم شاید خدا وقتی یه مشکلی بده خودشم صبرشم باهاش میده شاید که نه حتما اینطوره..... خیلی فکرمو مشغول کردن واقعا چرا بعضیا انقد بلا سرشون میاد ولی بازم دست به زانوی خودشون میزنن با یاعلی ازجاشون بلند میشن و دوباره شروع میکنن....نه یه بار نه دوبار نه سه بار.......خیلی بارها شکست خوردن و ولی هیچ شکایتی نکردن همیشه فک میکرد...
18 آذر 1393

29هفته و2روز

سلام به دختر قشنگم  جات خوبه عزیزدلم؟ حسابی ورجه وورجه میکنیا مشخصه دیگه جات کم کم داره تنگ میشه الهی عزیزم ....دیگه چیزی نمونده بیشتر راه وطی کردی بقیشم باهم میگذرونیم.منم دل تودلم نیست زودتر ببینمت ایشالله به موقع میای پیشم خب بذار برات بگم تواین چندوقت چی شده : رفتم آزمایش قند دادم که خداروشکر خوب بود دیگه نوبت دکترم داشتم که همه چیتو چک کرد که بازم خداروشکر خوب بود فقطمنوزن اضافه نکرده بودم نمیدونمم چرا آخه اولاش که تو کوچولو بودی تند تند وزن اصافه کردم ولی الان که باید وزن اضافه کنم همینجور وزنم ثابت مونده . دیگه اینکه با دوستان دوران دانشگاهم رفتیم بیرون حسابی با شکمم عکس انداختن منم میگفتم دخترم با هرکسی عکس نمیگیره.... ...
29 آبان 1393

خدایا بازم ممنون که خوشحالم کردی........27هفته و6روز

خدایا هرچقدر بگم دوست دارم بازم کمه نمیدونم باید چجوری سپاس گزار محبتات باشم خدای مهربونم  خدایا ممنونم که دخترم سالمه سالمه  دیروز نوبت سونو داشتم واسه مساله ی سرت که دوباره اندازه بگیرن ، دلشوره عجیبی داشتم فقط تودلم صلوات میفرستادم  فکرای منفی ازم دور نمیشد نکنه یه مشکل دیگه پیدا بشه ؟ نکنه اندازش تغییری نکرده یا بزرگتر شده؟ ووووووو وقتی آقای دکترو دیدم یه جورایی آروم شدم نمیدونم چرا ولی احساس کردم اتفاق بدی قرار نیست بیفته  وقتی دکتر مشکلمو پرسید ومن براش توضیح دادم که حتی آمنیوسنتزهم کردم و یه مشت آزمایشای دیگه که همش خوب بودا به دقت تو مانیتورش نگاه میکرد  منم فقط هاج و واج به صورت دکتر نگاه میکردم و ...
19 آبان 1393

این بلاها چیه؟؟؟؟؟؟

سلام دخترمن من نمیدونم چرا اینقد عجولی تودختر؟؟؟ مامانی توهنوز خیلی کوچولو هستی توروخدا تا موقع زایمان توشکم مامانی بمون و رشد کن پریشب دردای بدی داشتم تا اومدم بیمارستان بستریم کردن الانم تو بیمارستانم دارم واست میگم گلم، انقباضای بدی تو رحم داشتم هرلحظه ممکن بود زایمان کنم الانم کوه دارو و سرم بمن وصل میکنن تا شما نیای. دخترنازم حرف مامانیرو گوش کن و تا موقع موعد همونجا بمون باشه؟؟؟ دیشب فقط کارم گریه بودمیگفتن اگه زایمان کنم شمابرام نمیمونی مامانی تورو به امام حسین که امشب شام غریبانست بمون و خوب رشد کن  یه عالمه بوووووس واسه دختر قشنگم
14 آبان 1393

6ماهت تموم شد هووووووررررراااااا

سلام دخترقشنگم خوبی؟ مامانی اینروزا خیلی شیطون شدیا همش منو قلقلک میدی  مبارک باشه گلکم 6ماهت تموم شدو وارد ماه هفت شدی خداروشکر منم یه چندروزه حالم بده بشدت سرماخوردم و فین فین میکنم ، دوباره هم این عفونت روده فلان فلان شده برگشته سراغم من نمیدونم چرا دست از سرم بر نمیداره هرازگاهی باید بیادو منو عذاب بده ، انقدر امروز درد داشتم که فقط گریه میکردم ، دیگه نشستم باهاش صحبت کردم فعلا چشمش نزنم آروم گرفته. مامان سحرم بیچاره برام سوپ درست کرد دستش درد نکنه خوردم خیلی آروم شدم چون سرم خیلی سنگین شده بودفقط درد روده خیلی اذیتم میکنه گل من مواظبه خودت باش باشه؟ چشام کور بشه و نبینم یه وقتی یه چیزیت بشه  یه عالمه بووووووووووس ...
5 آبان 1393

توهمه دنیای منی...

چه حس قشنگیه وقتی تو در وجودمی، درمن نفس میکشی و هرروز بزرگتر میشی، وقتی که هرجا هستم توهم بامنی ، وقتی که خوشحالم تواولین نفری هستی که حسش میکنی و وقتیم که غمگین و ناراحتم بازم تو...                                                                                                                          وقتی که با دستها و پاه...
3 آبان 1393

دخترگردن کلفت من

سلام عزیزمامانی ببخشید یه چندوقت نبودم  ، جونم برات بگه که مامان سحرو باباداریوش اومدن قضیه تصادفممو فهمیدن دیگه کلی هم ناراحت شدن بعد دیگه واست نذرداشتم آش رشته درست کردم خیلیم خوشمزه شد با بابایی درخونه ها آش دادیم خاله غزاله اینا خونشون و عوض کردن دارن از اینجا میرن دیگه بهم نزدیک نیستیم و کلی ازهم دور شدیم منم یه چندروز فکرم درگیر سرت بود که ان اف آیا اومده پایین یانه دیگه امروز نوبت دکتر داشتم گفت عاملش ارث هم میتونه موثر باشه ولی حتما تو هفته 28باید یه سونو انجام بدی .خانم دکتر گفت کاریش نمیشه کرد دخترت گردن کلفته ازاون قلدرا دیگه مامانی توقراره دختر گردن کلفت من بشی مثله بابات لابد به اون رفتی ...
27 مهر 1393

اولین لگدات

الهی من قربونت بشم چندوقت بود یه حرکتایی تودلم احساس میکردم مثل موج بود ولی دیشب دیدم یه طرفه شکمم میپره بالا وایییییی انقد ذوقتو کردم مامان سریع صدای بابایی زدم که اونم نگاه کنه ولی بیچاره ازبس میخ شده بود چشماش اشک جمع شد ولی تو اصلا دیگه تکون نخوردی ازحالا داری ناز میکنیا ای شیطون تا بابایی رفت تو دوباره تکون خوردی حتی یه لحظه شکمم مثله موج دریا شد همچین بالا و پایین رفت منم حسابی ذوق زده شده بودم ولی بابایی نتونست ببینه البته تونخواستی نشونش بدی دخترشیطون من ...
16 مهر 1393