جمعه هفته پیش
4مهر عروسی عمو یعقوب بود منم بابت همه آزمایشا خیلی خوشحال بودم وبادل خوش میتونم برم عروسی ...عروسی شیراز نبود مامانی عروسی رو فیروزآباد گرفتن دیگه عصر راه افتادیم تقریبا فاصلش باشیراز 1ساعت و نیمی میشه منم توراه خیلی اذیت شدم تا رسیدیم..... ماهم چون صاحب مجلس بودیم خیلی قیافه گرفته بودیم البته اینو واسه خنده گفتم ....من چون وضعیتم فرق میکرد خدایی نتونستم هیچ کاری بکنم زن عموها همشون کارارو انجام میدادن من فقط مثه ناظراا نشسته بودم و نگاه میکردم عروسی خیلی خوب برگزار شد و تمام شد طرفای 2شب بود که بابابزرگ با ما اومد و مامان بزرگ با عموحسن رفت وعروس و داماد هم جداگانه ، عمو هاشم و عمو علی هم موندن تا فردا بیان،،، دیگه ما 3ماشین...
نویسنده :
مامان رعنا
2:04