مامان شدم
اصفهان بودیم خونه عمم بخاطر تاخیر در پریود داروهای گرم میخوردم عمم گفت رعنا حامله نیستی گفتم نه میدونم ونیستم برگشتیم فرداش خونه ومامان جون مادربابایی بودیم گفت رعنا حامله ایی گفتم به پیر به پیغمبر نیستم اگه بودم که میگفتم منکه آزمایش داده بودم قبل از رفتن به اصفهان منفی بود پس 1درصد هم احتمال حامله بودن نمیدادم برای همین یه عالمه دواهای گرم میخوردم .....شب که خونه مامان جون برگشتیم به همسری گفتم واسه خنده هم شده یه بی بی چک بزنم تا خیال همه رو راحت کنم ....1دقیقه گذشت خط دوم کمرنگ شد چشمام گرد شد با شوکه ای دستشویی اوموم بیرون فقط بی بی رو نشون همسری دادم گفت یعنی حامله ایی ؟ گفتم نمیدونم برو یکی دیگه بخر دستام میلرزید وقتی برنشت چنتا از مارکای مختلف خریده بود همه رو امتحان کردم همشون خط دوم و رو نشون دادن همسری بعلم کرد گفت یعنی الان یه نی نی توشکمته؟ چندروز بعد آز بتا دادم که بتا بالای 400رو نشون داد وحتمی گفت که حاملم ....الان از اون روز دقیقا 1سال میگذره من 13خرداد 93 فهمیدم که دونه ای در شکمم درحال رشد و جوانه زدنه و الان دخترم 4ماه و 10روزشه و خدارو بابت این هدیه ناب خواستنی روزی هزاران بار شکر میکنم .....خدایا شکرت بخاطر این دخترکوچولوی خواستنی نصیب همه بکن این لحظه ی شیرین و خواستنی ....الهی آمین