تو دروجودم بودی و من بی خبر
6خرداد ماه 93میخواستیم بریم مسافرت یه چندروزی شهرستان درود که اطراف خرم آباده که عمو مصطفی(شوهرخاله)خانوادش اونجا هستن بعدشم یه چندروزی اصفهان پیش عمه مامان رعنا
با خاله غزاله (خواهرم)با آرشا و مهرو (پسرخاله و دختر خالت)راه افتادیم .توراه که میرفتیم من دل درد بدی گرفتم یه درد عجیب که خیلی درد داشت منم باید تا چندروز دیگه پ ر ی میشدم خلاصه رسیدیم اونجا که بابا داریوش و مامان سحر(پدرو مادر مامانت)هم اومدن .ماهم تواین چندروز کوه و آبشار رفتیم منم حسابی ورجه وورجه میکردم که هراز گاهی دل درده میومد سراغم.
خلاصه بعدش رفتیم اصفهان منم صورتم خیلی ورم کرده بود فک کردم بخاطر تاخیر تو پ ر ی باشه که تواین چندروز همش دواهای گرم میخوردم ، که یه روز عمم گفت شاید حامله باشی منم چون میدونستم همیشه تاخیر تو پ ر ی دارم گفتم نه نیستم خلاصه اومدیم دیگه شیراز یه روز رفتیم خونه مامان بزرگ زهرا(مامان بابایی)نگام کرد گفت حامله نیستی?منم گفتم نه!
شب موقع برگشتن به بابا محمدحسین گفتم میخوای یه بی بیچک بذارم؟آخه قبل از اینکه بریم مسافرت آز خون داده بودم که منفی بود واسه همین گفتم واسه خنده هم شده یه بی بی چک بخریم .....
دیگه بابا محمدحسین رفت واسم یه بی بیچک خرید منم چون میدونستم که منفیه زیاد استرس نداشتم ........وقتی اومدم بی بی چک و نگاه کنم دیدم دوتا خط افتاده با جیغ اومدم بیرون فقط بی بی چک و نشون بابایی دادم هیچی نمیتونستم بگم فقط دستام میلرزید بازم چنتا بی بی چک دیگه گذاشتم که اوناهم مثبت بود.......دخترم تو دروجودم بودی و من بی خبر...
الهی بمیرم که چقدرتواین چندروز اذیتت کردم و دواهای گرم خوردم اما تو دخترگلم محکم تودلم چسبیده بودی