دخترم اومد..
سلام به همگی
دخترم روز 3بهمن ساعت 9صبح با وزن 3030گرم و قد50پا به این دنیای بزرگ گذاشت وزمینی شد.
برای همه دعا کردم الان میگم که چطور بود
ساعت 7صبح راه افتادیم به سمت بیمارستان بعدازاون بمن گفتن که لباسی که واسه اتاق عمل بمن داده بودن بپوشم بعد طرفای 8گفتن که دیگه باید برم بسمت اتاق عمل
خواهرم و مادرم و همسر جونمم بودنیه شنل بمن دادن که بپوشم و برم هیچی نمیتونستم بگم فقط بغض کرده بودم و اشکام همینجور میومدن پایین ، استرس عجیبی داشتم از اینکه آخرش چی میشه ....؟؟؟
خلاصه وقتی رفتم تو اتاق عمل یه چند دقیقه ای نشستم فقط من گریه میکردم و اسم همه کساییکه میشناختمو میوردم دعا میکردم حتی کساییکه تواین دنیا طعم مادرشدنو بچشن....یکی از کارکنان اتاق عمل وقتی منو دید همینجور دارم گریه میکنم واسم آهنگ گذاشت خخخخخخ
روی تخت دراز کشیدم و بهم سرم زدن وقتی روی شکممو صدعفونی میکردن چون سرد بود من مثله بید داشتم میلرزیدم خانوم دکتر وقتی منو دید پاهامو گرفت و گفت آروم باش عزیزم چیزی نیست ولی من هرکاری میکردم آروم نمیشدم بعد یه پرده جلوم کشیدن و من فقط صلوات میفرستادم و میگفتم خدایا خودت کمکم کن بعدازاون یه ماسکی اوردن جلوی دهانم گذاشتم چنتا نفس عمیق کشیدم و دیدم چشمام داره دوتایی میبینه و دیگه هیچی یادم نمیاد .......وقتی چشمامو باز کردم یه مقدار درد داشتم جلوی شکمم مثه یه بخاری گذاشته بودن که گرماش خیلی خوب بود ولی چون گیج بودم یادمه همش میگفتم خدایا درد دارم خدایا خودت کمکم کن بعد برام پمپ ضد درد اوردن منم با حالت گیج میپرسیدم بچم سالمه؟؟؟ خوب بود؟؟؟ الان کجاست؟؟؟ اوناهم میگفتن آره بردنش پیش خانوادت
بعد منو بردن وقتی دروباز کردن خواهرم و مادرم و همسری و مادرشوهرو یکی از برادرشوهرام ایستاده بودن همسری اومد پیشونیمو بوسید گفت اگه دخترمونو ببینی منم گفتم کجاست ؟ گفت الان میارنش ...
وقتی اوردنش من هنوز خیلی گیج بودم ولی باهرسختی بود صورتشو دیدم وای فکرشو نمیکردم این بچه منه؟؟؟ توشوک بودم اوردنش سریع گذاشتنش رو سینم و ایلای هم شروع کرد به مک زدن شیره ی وجودم ایشالله خدا نصیب همه بکنه خیلی دعاکردم الانم که شیر میدم دعا میکنم واسه همه کساییکه بهم التماس دعا گفتن ...ایشالله خدا دامنه همتونو سبز کنه
خلاصه سرتونو دردنیارم فرا ظهرش مرخص شدم
امروزم بردمش مرکز غربالگری که خون ازش گرفتن منم گریه میکردم بعدازاون شنوایی سنجی که خداروشکر اونم خوب بود بعدشم زردیش که 7بود یه مقدار چشماش زرده ولی خداکنه زودتر بیاد پایین همینجور باعرق کاسنی میشورمش خیلی از روز اول بهتر شده
راستی بخدا هرکاری میکنم عکس بذارم میگه حجم عکسا بالاست هرچیم میارم پایین بازم میگه بالاست آخه من چون با گوشی میام یه برنامه دارم که حجم عکس و کم میکنه ولی فایده نداره اگه برنامه ای سراغ دارین که برای اندروید قابل استفاده باشه بهم معرفی کنین تا بتونم عکسشو بذارم .
راستی خدا آخرین بلا هم ختم بخیر کرد بند نافش 2دور ، دور گردنش پیچیده بوده واسه همین نتونسته بوده درست وزن بگیره یعنی خدا فقط رحم کرده بهش دخترم فکر کرده گردنبنده
بازم خدارو صدهزاربار شکر که بخیر گذشته